رفتن به کجا چه هنگام زمان و مکان درمان نیست قلب من راهیه گورستان شده تا به عقلم بیاموزد که چگونه راهی شود بدون آنکه یادش باشد برای تن هر دو یک جا لازم است زمان گذشته است مکانها همه یخ بستند
سرم درد می کند زیرا که می داند قلبم در گوری مالامال از خاک خفته گوری و خاکی سرد و من برای همدردی با او تکه یخی را بجایش گذاشته ام یخ زدم انگار که در زمستانی سرد یخچالی را بدوش می کشم سرم درد می کند سرم درد می کند زیرا که میداند قلبم در گوری مالامال از یخ خفته است
مانده تا برف زمین آب شود آنچنان زارت بکشم می سوزد اندرونم از من رمقی به سعی ساقی مانده است ای وای بر اسیری کزیاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
2 comments:
البته که ما هم با خوردن گندم و به روایتی سیب، بعضی دل ها شکستیم.
رفتن به کجا
چه هنگام
زمان و مکان درمان نیست
قلب من راهیه گورستان شده
تا به عقلم بیاموزد که چگونه راهی شود
بدون آنکه یادش باشد برای تن هر دو
یک جا لازم است
زمان گذشته است
مکانها همه یخ بستند
سرم درد می کند
زیرا که می داند
قلبم در گوری مالامال از خاک
خفته
گوری و خاکی سرد
و من برای همدردی با او
تکه یخی را بجایش گذاشته ام
یخ زدم
انگار که در زمستانی سرد
یخچالی را بدوش می کشم
سرم درد می کند
سرم درد می کند
زیرا که میداند
قلبم در گوری مالامال از یخ خفته است
» نظر شما؟